برخلاف باور رایج اطمینانی وجود ندارد که توسعه کسبوکارهای نوپا یا اصطلاحا آنچه اکوسیستم استارتآپها نامیده میشود، ضرورتا به رشد اقتصادی یک کشور کمک کند. حتی برخی مطالعات نشان میدهد در کشورهای در حال توسعه (بسیاری از مطالعات روی هند متمرکز است که یکی از بزرگترین اکوسیستمهای کارآفرینی دنیا را دارد) میان درآمد سرانه و رشد کارآفرینی نسبت عکس وجود دارد. برخی معتقدند دلیل این مساله تاثیر منفی استارتآپها بر ایجاد مشاغل پایدار است. شغلهای ایجاد شده از سوی بسیاری از استارتآپها مشاغل ناپایدار و گاه بدون دستمزد است. آمارها میگویند حدود 70 درصد استارتآپها در عرض پنج سال از بین میروند و از آن 30 درصد که موفق میشوند و زنده میمانند هم تعداد بسیار اندکی موفق میشوند که بزرگ شده و اصطلاحا Scale up کنند. به عبارت دیگر، درست است که برخی استارتآپهای موفق که رشد سریع داشتهاند، زبانزد خاص و عام هستند، ولی این مثالها کمتر از 5 درصد کل استارتآپهایی هستند که آغاز به کار کردهاند. این نکته از آن جهت مهم است که هم اکنون در ایران فرض میشود که صرف منابع محدود دولتی برای حمایت از اینگونه فعالیتها، قطعا از نظر اقتصادی تصمیم درستی است در حالی که مطالعات ضرورتا چنین چیزی را نشان نمیدهد.
اما این بحث جنبه دیگری هم دارد. استارتآپها اهمیت نمادین در فضای اقتصادی دارند. اینکه با یک ایده نو و تلاش و استمرار میتوان کسبوکار موفقی ایجاد کرد در فرهنگ جامعه تمایل برای مشارکت اقتصادی و احساس تعهد به کار را تقویت میکند. نفس مشاهده موفقیت برخی کسبوکارهای نوپا میتواند انگیزه نسل جدید برای کار و تحصیل را بیشتر کند. این تاثیر را نباید دست کم گرفت. همچنین از جنبه دیگر هم تاثیر اقتصادی این کسبوکارهای نوپا را میتوان بررسی کرد. بسیاری از استارتآپها بر اساس ایجاد یک پلتفرم(Platform) کار میکنند. یعنی کسبوکار آنها این است که میان عرضهکننده یک سرویس و مصرفکننده آن قرار گرفته و به تخصیص بهتر کمک میکنند. مثلا موتور جستوجوی گوگل خودش دانش تولید نمیکند، بلکه بین تولیدکنندگان دانش و مصرفکنندگان آن ایستاده است.
شرکت اوبر (شبیه اسنپ و تپسی در ایران) خودش تاکسی ندارد، بلکه بین راننده، مالک ماشین و مسافر قرار میگیرد، اینستاگرام خودش عکس تولید نمیکند، بلکه بین عکس گیرنده و بیننده قرار میگیرد و …. همه این استارتآپها در اصل یک پلتفرم هستند که دو طرف یک مبادله را به هم مرتبط میکنند. طبیعی است این کار از یک طرف تخصیص را بهتر میکند، از سوی دیگر هزینه تخصیص را کاهش میدهد. مثلا اسنپ به مردم تهران کمک کرده سریعتر تاکسی پیدا کنند، چون ماشینهای خالی نزدیک به خود را سریعتر پیدا میکنند و به رانندهها کمک میکند مسافت طی شده خالی کمتری داشته باشند، چون مسافر متقاضی نزدیک به خود را سریعتر پیدا میکنند. به این ترتیب از ماشینها استفاده بهتری میشود ضمن اینکه چون واسطهها حذف شدهاند، هزینهها کاهش پیدا میکند. این بحث بسیار جالبی است که به شکلگیری حوزه جدیدی در اقتصاد به نام Platform Economy منجر شده است.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت ریسکهای ناشی از سرمایهگذاریهای خطرپذیر است. عمدتا استارتآپها با سرمایهگذاری اشخاص یا نهادهایی که VC (Venture Capital) نامیده میشوند، رشد میکنند. این نهادها ریسک بیشتری در سرمایهگذاری را میپذیرند به این امید که سود بیشتری را هم در صورت موفقیت کسب کنند. یک سرمایهگذار کلاسیک انتظار دارد مثلا از مجموع 10 مورد سرمایهگذاری، در پنج مورد موفق باشد و مثلا سودی در حدود 20 درصد کسب کند. اما یک VC انتظار دارد از 10 مورد، در 8 مورد زیان کند اما در همان دو مورد موفق 40 درصد سود کسب کند. به همین دلیل آنها را سرمایهگذاران خطرپذیر مینامند. این افراد در شناسایی و ارزشگذاری استارتآپها خبره هستند. اما ماهیت کار این سرمایهگذاران طوری است که کوتاهمدت نگاه میکنند. ممکن است به یک استارتآپ سرمایه زیادی تزریق کنند، اما یک سال بعد آن را رها کنند. VCها صبور نیستند. همین رفتار آنها باعث میشود که سیگنالهای غلط به بازار داده شود. استارتآپی که با سر و صدای زیاد و سرمایه خوب کارش را شروع کرده خیلی زود فرومیپاشد.
این اتفاق ممکن است بر شرایط آن صنعت و رقبای او اثر بگذارد. مثلا هماکنون در اسنپ و تپسی دو پلتفرم دیجیتال حمل و نقل درون شهری در ایران، دستمزدی که به رانندگان داده میشود، بیشتر از کرایهای است که از مسافران گرفته میشود. مشخص است که آنها تلاش میکنند از طریق تخفیف برای خود سهم از بازار ایجاد کنند. این رفتار در حالی است که قیمتگذاری حمل و نقل در شهرها به شدت کنترل شده است و تاکسیهای معمولی چنین انعطافپذیری ندارند. این روش نمیتواند تا ابد ادامه داشته باشد و ناپایدار است و VC که روی اسنپ و تپسی سرمایهگذاری کرده به هر حال انتظار سوددهی دارد. اما در شرایط فعلی این کاهش قیمت رقبا را به شدت متضرر میکند، همچنین به دلیل استقبال مشتریان فشار روی رقبا هم زیاد میشود. ضمن اینکه چنین رفتاری ممکن است شائبه دامپینگ را ایجاد کند. حال اگر این سیاست تخفیف شکست بخورد و این شرکتها نتوانند به سود مورد انتظار سرمایهگذار برسند، طبیعی است که ورشکست میشوند در حالی که لطمه اساسی هم به رانندگان تاکسی زدهاند. سیاستگذاری اقتصادی نمیتواند به این موضوع بیتوجه باشد. البته ممکن هم هست قیمت واقعی حمل و نقل درونشهری واقعا کمتر شود و نقطه تعادل جدید پایدار بماند. به هر حال گذشت زمان این موضوع را مشخص خواهد کرد.