پروفسور چارلز هندی فیلسوف، نویسنده، استاد دانشگاه و سخنران مشهور انگلیسی است. نام او در میان نامهای متفکران دهه 1950 میلادی و در فهرست متفکران بینالمللی حوزه مدیریت میدرخشد و در سال 2011 نخستین جایزه «دستاوردهای طول زندگی» به او تعلق گرفت. کتابهای او در زمینه تغییر شکل کار در عصر دیجیتال و تاثیر آن بر زندگی انسان و سازمانها تا دو میلیون نسخه در سرتاسر جهان فروخته شده است. جدیدترین کتاب او که در ایران با حضور ایشان معرفی شده و بهزودی ترجمه آن از سوی نشر مفید منتشر میشود، «منحنی دوم» نام دارد. در این کتاب مجموعهای از مقالات تاملبرانگیز در مورد آینده جامعه ارائه شده و زندگی انسان به یک منحنی سینوسی تشبیه شده است که معمولا پیش از سرازیری در شیب افول، منحنی دوم با ایجاد یک تغییر سبب اوج دوباره آن میشود. در سفری که وی به بهانه انتشار کتاب جدیدش به ایران داشته است، روزنامه «دنیای اقتصاد» مصاحبهای اختصاصی با ایشان داشت که متن آن در اینجا ارائه میشود:
بهعنوان نخستین پرسش، شما در سخنرانیتان از منحنی دوم زندگی سخن گفتید و کتابتان هم با همین عنوان یعنی به نام «منحنی دوم» منتشر شده است جایی که در آن اشاره میکنید بهطور خلاصه منحنی دوم، سر آغاز تغییر است. با توجه به اینکه هر فردی در مقطعی از زندگی خود باید به منحنی دوم روند زندگیاش وارد شود، پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا سن انسان هنگام ورود به منحنی دوم زندگی اهمیت دارد و در چه سنینی بهتر است افراد وارد منحنی دوم زندگی خود شوند و تغییر را ایجاد کنند؟
برای افراد مختلف، این بستگی به عوامل گوناگونی دارد. برخی افراد این روزها در دهه 20 سالگی زندگی خود کسب تجربه میکنند و من به آنها توصیه میکنم به یک کسب و کار وارد شوند تا یاد بگیرند که چگونه یک کسب و کار فعالیت میکند چون آنها واقعا در این باره چیزی نمیدانند اما معمولا با گذشت حدود 6 سال، آنها برای کسب تجربیات جدید، آن کسب و کار را ترک میکنند و این نخستین منحنی دوم زندگیشان میشود اما معمولا وقتی افراد در اواخر دهه 40 سالگی زندگی خود هستند، میخواهند زندگیشان را دوباره تغییر دهند. این بستگی به افراد دارد اما معمولا افراد سه یا چهار بار در زندگی منحنی دوم را در زندگی خود تجربه میکنند.
شاید برایتان جالب باشد که من زندگی کاری خود را بهعنوان یک مدیر بخش نفتی شروع کردم اما بعد از 10 سال یعنی زمانی که 2 سال بود با همسرم ازدواج کرده بودم، برای من و همسرم مشخص شد که گرچه مدیر بودن در بخش نفتی کاملا خوب بود، اما این واقعا همان چیزی نبود که من در زندگیام میخواستم. بنابراین من استعفا کردم و این تصمیم مثل یک تلنگر بود چون آنها میخواستند من را به یک شرکت نفتی در لیبریا واقع در آفریقا بفرستند تا آن را اداره کنم. بهنظر نمیرسید آنجا جای جذابی برای رفتن باشد. در واقع این مثل چکاندن ماشه بود، محرکی که لازم است هر فرد در زندگیاش داشته باشد تا به او بگوید وقت آن رسیده است چیز جدیدی را تجربه کند. بنابراین من و الیزابت (همسرم) به این نتیجه رسیدیم که من میخواهم به جای یک مدیر اجرایی، یک معلم شوم و بنابراین با هدف آماده شدن برای منحنی دوم زندگیام به دانشکده اقتصاد دانشگاه امآیتی رفتم و از آن دانشگاه آمریکایی مدرک گرفتم و به دانشکده جدیدالتاسیس اقتصاد لندن برگشتم تا به آنها در راهاندازی دوره آموزش به مدیران کمک کنم و آنها مرا بهعنوان استاد در آنجا استخدام کردند و من 10 سال در آن دانشکده بهعنوان استاد کار کردم و بعد فهمیدم آنچه دانشکده اقتصاد انجام میدهد مورد تایید من نیست و من نمیتوانم تغییری در آن ایجاد کنم.
همزمان پدرم را از دست دادم. او کشیش بود و افراد زیادی به مراسم خاکسپاریاش آمدند این موضوع مرا به شدت تحت تاثیر قرار داد و با خودم گفتم شاید من باید یک کشیش شوم. به اسقفها در این باره پیشنهاد کردم و به آنها ایمیل فرستادم اما آنها به من گفتند نه، تو در کارت موفقی و باید در همان شغلی که هستی بمانی. اما من نمیخواستم در آن دانشگاه باشم، بنابراین تصمیم گرفتم مرکزی برای آموزش اسقفها و کشیشها را اداره کنم. در واقع نخواستم کشیش شوم اما خواستم دنیایی که آنها در آن بودند را درک کنم. به مدت چهار سال به این کار مشغول بودم اما سرانجام آنجا را هم ترک کردم چون قراردادم با آن مرکز به اتمام رسید و من و همسرم به این نتیجه رسیدیم کاری که واقعا میخواهم انجام دهم این است که کتاب بنویسم. بنابراین نوشتن کتاب را آغاز کردم و این سومین «منحنی دوم» زندگیام بود و حالا 13 سال است که کتاب مینویسم اما از حدود 5 سال پیش تصمیم گرفتم که دیگر نمیخواهم در مورد کسب و کار و اقتصاد کتاب بنویسم بنابراین با همسرم الیزابت برای خیریهها پروژههای عکاسی را شروع کردیم تا از کار آن خیریهها حمایت کنیم بنابراین برای عکاسی به آفریقا رفتیم، از زنان و کارآفرینان عکس گرفتیم پس از آن در پنجمین «منحنی دوم» زندگیام تصمیم گرفتم کتابی بنویسم این بار نه درباره اقتصاد بلکه نامش «عصر فرزانگی» است و در آن سعی کردهام چیزی از تجربیات فرزانگی جهان به جامعه بازگردانم تا به مردم کمک کنم. بنابراین تغییر دیگری در زندگی من ایجاد شد.
بنابراین به عقیده شما تغییر باید ادامه یابد؟
بله تغییر، مداوم است و برای آن شما نیاز به حمایت دائم دارید تا بتوانید بهطور دائم تغییر ایجاد کنید و من این حمایت را از همسرم میگیرم. البته به پول هم نیاز دارید اما نه پول خیلی زیاد. آنقدر که نگرانی پول را نداشته باشید و بهنظر من اگر شما هر 10 سال یک بار تغییر نکنید، زندگی تاریک خواهد شد. حتی اگر زندگی طولانیای داشته باشید، تنها یک بار زندگی میکنید و لازم است که در آن تغییر ایجاد کنید تا تجربیات جدید کسب کنید و نیاز است پیش از آغاز هر یک از منحنیهای دوم زندگیتان و از دو سال پیش از آنکه تغییر ایجاد کنید و شرایط قبلی زندگیتان را ترک کنید، برای آن تغییر خود را آماده کنید. بنابراین آماده شدن برای تغییر هم مهم است.
اجازه دهید همین پرسش را در مورد جامعه مطرح کنم. یک جامعه چه زمانی به منحنی دوم وارد میشود؟
وقتی که دموکراسی بهدرستی کار کند. چون گاهی آنچه رخ میدهد این است که دولت فعلی خسته میشود و از کارآییاش کاسته میشود. در این صورت یک انتخابات جدید برگزار میشود و یک حزب جدید روی کار میآید و به جامعه یک منحنی جدید میدهد. این یکی از مزیتهای انتخابات منظم و دموکراسی است. شما هم انتخابات در پیش دارید. حتی اگر رئیسجمهور فعلی پیروز شود، باید به مردم وعدههای متفاوتی بدهد و منحنی دوم را آغاز کند. اگر سایر داوطلبان هم برنده شوند، وضعیت متفاوت خواهد شد و کشور به منحنی دوم جدیدی وارد خواهد شد. البته معتقدم این یک تحول عظیم نیست چون تکنولوژی در حال تغییر است و این مهمتر از تغییر دولت است. با تغییر تکنولوژی همه چیز تغییر میکند و باید همه ما به این موضوع فکر کنیم که این تغییر تکنولوژی در زندگی ما و در کسب و کارمان به چه معنا است.
این موضوع ما را به یک پرسش دیگر هدایت میکند. دولتها از پیشرفت تکنولوژی و انتشار آزاد اطلاعات نگرانند. به عقیده شما دولتها میتوانند در برابر این موج مقاومت کنند؟ آنها تا چه زمان میتوانند با آن مقابله کنند؟
آنها همیشه تلاش میکنند مردم را در دسترسی به اطلاعات کنترل و محدود کنند. اما برخی افراد همیشه موفق میشوند به اطلاعات دسترسی یابند. برخی افراد مانند نمونههایی که در آمریکا شاهدش بودیم، (اشاره به ماجرای ویکی لیکس) دائما تلاش میکنند و باید تلاش کنند تا موفق شوند و بهنظر من باید برای جهانی آماده شویم که در آن هیچ رازی وجود ندارد. این موضوع در مورد زندگی خصوصی افراد هم صادق است. یعنی از طریق گوشی همراه شما میتوان شما را ردیابی کرد؛ اینکه کجا میروید، چه میگویید و چه ایمیلهایی میفرستید مشخص میشود. هیچ رازی وجود ندارد. شاید اغلب افراد فقط بخواهند بفهمند که شما چه میکنید اما وقتی پلیس بخواهد بفهمد، میتواند هر قدم شما را رهگیری کند. بهعنوان مثال اگر سریالهای جنایی تلویزیون را در انگلستان تماشا کنید، متوجه میشوید که از تلفنهای هوشمند به همه دسیسهها پی میبرند. بنابراین به این موضوع عادت میکنید و وقتی به آن عادت کنید، برایتان امری عادی میشود.
ما در حال تجربه نوعی تقابل بین کسب و کارهای مدرن و سنتی در ایران هستیم، نظرتان در این باره چیست؟
در همه جا همین طور است. همه کسب و کارهای سنتی سلسله مراتبی هستند و همچون خانه من در لندن ساختار بزرگی دارند. خانه من در قدیم با ساختار بزرگش تنها یک خانه بود حالا اما به آپارتمانهای کوچک تقسیم شده است. کسب و کارهای جدید هم به هیچ وجه ساختار بزرگی ندارند و بهطور روزافزون از سوی بانوان مدیریت میشوند چون زنان رویکرد متفاوتی در قبال کار دارند و بیشتر دوست دارند در فضای برابر کار کنند و دوست ندارند به افراد دستور دهند که چه کاری را انجام دهند. بلکه بیشتر میخواهند بر پایه توافق و اجماع کار پیش برود. بهنظر من سازمانهای جدید اینگونه کار میکنند و در آنها همه در کار مشارکت میکنند و تا زمانی که سازمان کوچک بماند اشکالی بهوجود نمیآید. اما اگر سازمان بزرگ باشد و سلسله مراتبی، آنگاه مدیران زن هم مجبورند مانند مردان رفتار کنند و حیف است. چون برای آنها دشوار خواهد بود که در ساختار سلسلهمراتبی که عمدتا بهدست مردان بنا شده است، بتوانند به روش زنانه مدیریت خود را اعمال کنند. بهنظر من حتی بهتر است مدیران مرد، استفاده از روش مدیریت زنانه را آغاز کنند.
بنابراین به عقیده شما این الگویی هست که کشورها باید در این گذار از سنت به مدرنیته طی کنند؟
بله. من قرار است در سفر بعدیام به اسپانیا در این رابطه سخنرانی کنم و قرار است به تعداد زیادی از مدیران مرد بگویم وقت آن فرا رسیده است که مدیریت به روش زنان را آغاز کنند و درک، یکدلی، همفکری، همدردی و احساسات کلامی بیشتری را در مدیریت خود بهکار گیرند.
بر اساس آنچه شما در سخنرانی خود در ایران گفتید، بیش از 98 درصد از کل کسب و کارهای انگلستان را کسب و کارهای کوچک تشکیل میدهند. آیا فکر میکنید چنین چیزی در ایران هم شدنی است؟
اگر به آمار و ارقام ایران هم نگاه کنید گرچه سهم کسب و کارهای کوچک از کل کسب و کارها به اندازه بریتانیا نیست اما هماکنون هم کسب و کارهای کوچک بسیاری وجود دارند. گرچه تعداد مشاغل هر یک از این کسب و کارهای کوچک زیاد نیست، اما اقتصاد به کسب و کارهای کوچک وابسته است چون کسب و کارهای بزرگ خطرناکترند و وقتی از بین میروند، مشاغل بسیار زیادی نابود میشوند. بنابراین وجود تعداد زیادی از کسب و کارهای کوچک، بهتر است.
بر اساس آنچه شما گفتید، امروزه موج اطلاعات همچون یک سیل است. ما در عصر دیجیتال چگونه میتوانیم در چنین سیلی دوام بیاوریم و آیا این برای مردم عادی خطرناک است؟
بله اطلاعات مانند سیل بسیاری را غرق خواهد کرد و اگر افراد هیچ کاری نکنند میتواند خطرناک باشد. اما این میتواند مانند یک تلنگر باشد تا افراد زندگیشان را مورد بازنگری قرار دهند و دوباره فکر کنند که از زندگیشان چه میخواهند. به عقیده من کارهای زیادی وجود دارد که میتوان در این راستا برای کمک به افراد انجام داد. اگر یک فرد شصت ساله باشید، آنچه به آن نیاز دارید، همچون گذشته پول زیاد نیست، احتمالا تا این زمان برای خانهتان هزینه کردهاید، شاید لباس بیشتری هم نخواهید. چیزی که انسان امروز هم واقعا به آن نیاز دارد این است که حس کنید مفید است. شما به کار نیاز دارید تا حس کنید زنده هستید، شما به همصحبت نیاز دارید به بودن با افراد دیگر نیاز دارید چون وقتی تنها بمانید با کامپیوترتان سراغ فیسبوک میروید.
شما به انسانهای دیگر نیاز دارید. این نوع کار اجتماعی روی افراد کاملا شدنی است. اما گاهی برای مردان بسیار دشوار است. بهعنوان نمونه ما فردی را میشناختیم که قاضی بود. در سن 65 سالگی بازنشسته شد و با بازنشستگی حال و روزش اسفناک شد. ما به او پیشنهاد کردیم که به مدرسه محلی برود و به کودکان در روخوانی متون کمک کند. او به مدرسه رفت فکر میکنم در ابتدا بچهها از او ترسیدند. بچهها از او پرسیدند شما قبلا چه کاره بودید؟ او گفت من قاضی بودم. بچهها گفتند قاضی یعنی چه و او احساس کرد لازم است کمی در مورد نظام قضا در انگلستان صحبت کند. بچهها خیلی هیجانزده شدند و کارش این شد که در مورد عدالت و قضاوت صحبت کند. او بهتدریج به مدارس دیگر رفت و خیلی هم دوست داشت که درباره دنیایی که به خوبی میشناخت برای بچهها حرف بزند. وقتی که او را دفعه بعد دیدیم، انسان دیگری شده بود. او چیز مفیدی برای دیگران داشت. این داستان همه ماست. و من با خودم فکر کردم که حتی افراد سالخورده هم میتوانند چیز مفیدی برای دیگران داشته باشند.
بهعنوان آخرین پرسش، شما به شخصه به کدام ابداعات دیجیتال علاقهمندید؟ بهعنوان مثال خودروهای خودران، روباتها و…
بهنظر من (به کمک تکنولوژی) دنیای پزشکی خیلی جذاب شده است. شما امروزه میتوانید در حالی که در قاره دیگری هستید از سوی پزشک جراحی در قارهای دیگر، تحت عمل جراحی قرار گیرید. این امکان که هر فرد میتواند سلامت خود را با تجهیزات دیجیتال رصد کند، فشار خون، ضربان قلب و … بسیار مفید است. این میتواند وضعیت بشر را در شرایط خیلی بهتری قرار دهد. اپلیکیشنهای گوشهای هوشمند که تعداد قدمهایی را که در روز برداشتهاید و میزان کالری مصرفی شما را نشان میدهند هم همینطورند. دستاورد این ابداعات این است که افراد را در مورد سلامتشان هوشیارتر میکند و به ما میگوید که در قبال سلامتمان مسوولیم. این تکنولوژی بسیار مفید است. اما در مورد خودروهای خودران اصلا مطمئن نیستم. چون فرض کنید که خودروی خودران شما به خانه من وارد شود. نمیتواند از پلهها بالا بیاید و به آپارتمان من وارد شود. نمیتواند موجب ارتباط افراد شود و حتی شاید ارتباطات انسانی را کاهش دهد و در نهایت این نوع از خودروها در یک جا جمع و دپو میشوند. شاید هم فقط بهدرد سفرهای بین شهری بخورند. در مورد تصادف و مشکلات بیمه آنها هم مسائل زیادی وجود دارد.
ممنون از شما.
ممنون از پرسشهای خوب شما.